Friday, May 09, 2003

٭
چرا خاتمی و مجلس در برابر قتل های زنجيره ای کرمان سکوت کرده اند؟
از هفته نامه اينترنتي ميهن http://www.mihan.net/62/mihan-62-24.htm

کشتن وحشيانه جوانان توسط جوخه های اعدام وابسته به نيروهای مسلح رژيم در شهر کرمان حادثه تکان دهنده ای است که نظير آن امروز در هيچ جای دنيا بجز درايران اتفاق نمی افتد.
مشتی جنايتکار که خود را فدائيان و رهروان ولايت مطلقه فقيه می دانند و در نهادهايی چون بسيج و سپاه پاسداران ونيروهای انتظامی عضويت دارند وتوسط مسئوولان و معلمان عقيدتی سياسی رژيم تربيت شده اند، جوانان را می ربايند، تکه تکه می کنند و پس از شکنجه های وحشيانه نيمه جان به گور می سپارند. اما دربرابر همه اين فجايع، سران رژيم ازهردو جناح سکوت می کنند. انگار که يک امر عادی رخ داده است. به راستی اين سکوت ننگين به چه معنی است؟
محمد خاتمی پس از قتل های زنجيره ای پائيز ۷۷ وعده داده بود که برای هميشه اين غده سرطانی را از اندام نظام پاک خواهد کرد. امروزاو به جای آن که در برابر اين فجايع لب به سخن بگشايد مدام همان حرفهايی را از زبان جاری می کند که شش سال است تکرار می شود بدون آن که کسی حتی خود وی آن را جدی بگيرد: آزادی خوب است، "آزادی بدون قانون هرج و مرج است". "دين و آزادی با هم سازگارند". "نظام مقدس ما بردو پايه دين و آزادی مستقر است" و...
نمايندگان به اصطلاح اصلاح طلب مجلس نيز اکثرا به يک خاتمی کوچکتر تبديل شده اند و در برابر همه اين فجايع سکوت و تسليم پيشه کرده اند.
آيا برای خاتمی و اين نمايندگان، فاجعه قتل های زنجيره ای کرمان که ممکن است در هرکجای ايران تکرار شود ارزش يک اعتراض و پيگيری را ندارد؟ آيا در عمق ضمير اين آقايان هم اين تفکر وجود دارد که جان مشتی جوان بد "حجاب" و يا "غرب زده" ارزش آن را ندارد که وقت دولت و مجلس به آن اختصاص داده شود؟
چه خطری برای مملکت ما بزرگتر از اين می تواند تصور شود که نيروهای مسلح حکومت که بايد پاسدار امنيت و آرامش مردم باشند به شبکه های آدم کشی و جنايت تبديل شوند و فرزندان مردم را بدزدند و قطعه قطعه کنند و بالاترين مقامات رژيم نيز از آنان حمايت نمايند. و به راستی مردم ايران بالاخره چگونه بايد از شر اين جنايتکاران حاکم خلاص شوند؟
محمد خاتمی، که با شعارهای فريبنده ای مثل گفتگوی تمدن ها و فوايد آزادی و قانون مدام چهره کريه اين نظام را آرايش می کند و وقت و بی وقت از " رهبر معظم" ستايش می کند، برای پيگيری پرونده قتل های زنجيره ای کرمان و معرفی مسببان واقعی اين فجايع تاکنون چه کرده است؟ چرا حداقل " رهبر معظم " را وادار نمی کند که صريحا اين فجايع را محکوم نمايد؟
چه وظيفه ای مهم تر از پرداختن به علل اين فجايع دربرابر خاتمی و مجلس وجود دارد که آنان را به سکوت واداشته است؟
خاتمی و نمايندگان مجلس چه بخواهند و چه نخواهند تا زمانی که بر صندلی های مسئوليت خود تکيه دارند در اين فجايع که توسط اعضای نيروهای مسلح و با سوء استفاده از امکانات دولتی و در دفاع از ارزشهای جمهوری اسلامی و ولايت فقيه رخ می دهد مسوولند و روزی خواهد رسيد که بايد درباره سکوت و مماشات خود در برابر همه اين فجايع پاسخ دهند. دختران و پسران جوانی که در کرمان به قتل رسيدند، شايد از زمره ميليونها جوانی بودند که زمانی با يک دنيا اميد به بهبود اوضاع به خاتمی و نمايندگان کنونی مجلس رای دادند. به راستی آنها در لحظه ای که به دست سربازان گمنام امام زمان به قتل می رسيدند نسبت به خاتمی، مجلس و سرنوشت رايی که به صندوقها ريختند چه فکر می کردند؟ آقايان بی عرضگی و بی لياقتی هم حدی دارد. شما که نه شجاعت خطر کردن را داريد و نه درايت آن را داريد که گرهی را از مسايل اين ملت بگشائيد برای چه از مسووليت هايتان استعفا نمی دهيد؟ آيا می دانيد که مردم درباره شما امروز چه قضاوتی پيدا کرده اند؟ بنابه گزارش يکی از همکاران "ميهن" از کرمان مردم اين شهر می گويند فدائيان خامنه ای اين جنايات را انجام می دهند، اما اصلاح طلبان هم با سکوت در برابر اين فجايع به مردم خيانت می کنند. برخی از جوانانی که به اصلاح طلبان رای داده اند پس از ماجرای قتل های زنجيره ای و سکوت اصلاح طلبان می گويند اين رژيم دو جناح دارد جناح جنايتکار و جناح خيانتکار! آقايان اصلاح طلب آيا می دانيد با رای مردم و اعتماد مردم چه کرده ايد؟ بترسيد از روزی که جنايات باند فاشيستی حاکم و مماشات شما همه را خشک و تر در خود بسوزاند.

تکمیلی(1386/1/26): تبرئه قاتلان جنایتکار قتلهای محفلی کرمان



........................................................................................

Tuesday, May 06, 2003

٭
ناگفته هاي پرونده قتلهاي محفلي (قتل 5 تن) در شهر کرمان

بگذاريد سردار جورکش، فرمانده سابق نيروي انتظامي کرمان که در ارتباط با پرونده باند محفلي کرمان برکنار شده ناگفته ها را بگويد!

قاضي اميري تبار رئيس شعبه 9 دادگستري کرمان يا کذابي احمق است و شعور 70 ميليون ايراني را به مسخره گرفته و يا خود ابلهي است که لياقت تکيه زدن بر مقام قاضي را ندارد. من قاضي نيستم و از مسائل جنايي هيچ سر در نمي آورم. ولي مضحک بودن داستان آقاي اميري تبار برايم بسيار واضح است! بياييد قدري در داستان گفته شده توسط ايشان تامل کنيم تا به حقيقت ماجرا دست يابيم...

لينک اصلي صحبت هاي آقاي اميري تبار از سايت حادثه و روزنامه اعتماد
به گفته قاضي‌ دادگاه‌ كرمان، آقاي اميري تبار قاتلين‌ قتل‌ دوم‌ را در اواخر شهريور 81 انجام داده اند و پس از انجام قتل موبايل‌ و موتور مقتول‌ را برداشتند‌ تا از آنها براي‌ كارهايشان‌ استفاده‌ كنند‌. همچنين در قتل چهارم و پنجم قاتلين پس از کشتن محمدرضاو شهره موبايل‌ محمدرضا را برداشته اند و از آن استفاده کرده اند‌.

1 - تماسهاي برقرار شده از موبايل قربانيان
نگارنده از کم و کيف ماجراهاي جنايي اطلاع دقيقي ندارد، ولي در همان حد اندک شنيده که بطور معمول در صورت وقوع اينگونه موارد و بلافاصله پس از اطلاع نيروي انتظامي شماره تلفن موبايل مقتولين و يا گمشدگان مورد کنترل قرار گرفته و تمام تماسها کنترل خواهد شد و با توجه به ديجيتال بودن مراکز تلفن همراه و امکان پرينت تمامي شماره هاي گرفته شده با اولين تماس انجام شده توسط ربايندگان موبايل، شماره تماس و مکان فرد تلفن شده قابل رديابيست!!!
در حاليکه آقاي اميري تبار فرموده اند اينکار انجام نشده و قاتلان بدون اينکه کوچکترين رديابي بشوند بيش از 2000 تماس از موبايلهاي قربانيان داشته اند!
ايشان فرموده اند:"پس از بازجويي از فرد ششم که از دست قاتلان نجات يافته متوجه‌ شديم‌ چند تن‌ از ربايندگان‌ همراه‌ خود موبايل‌ داشته‌اند و حدس‌ زديم‌ اين‌ موبايل‌ها متعلق‌ به‌ قربانيان‌ است‌ بنابراين‌ بعد از استعلام‌ از مخابرات‌ تهران‌ و گرفتن‌ پرينت‌ تماس‌هايي‌ كه‌ با شماره‌ موبايل‌هاي‌ مقتولان‌ گرفته‌ شده‌ بود، متوجه‌ شديم‌ بيش‌ از 2 هزار تماس‌ تلفني‌ با اين‌ موبايل‌ها انجام‌ شده‌ كه‌ بيشتر آنها با مركز كنترل‌ فرماندهي‌ ناجا و با شخصي‌ به‌ نام‌ محمد حمزه‌ مصطفوي‌ بوده‌ است‌"
آيا واقعا نحوه برخورد کاراگاهان نخبه و زيرک آگاهي در مواجهه با چنين مواردي بدين صورت است که گمان ميدارند موبايل مقتولين و يا گمشدگان دچار امداد غيبي شده است و براستي تنها با ديدن موبايل در دست قاتلان ميتوان شک کرد که اين موبايلها همان موبايل مقتولين و يا گمشدگان بوده است؟!!!!

2 - فرار هادي مقتول بالقوه ششم

آقاي اميري تبار فرموده اند: "هادي‌ پس‌ از آزادي‌ از دست‌ گروه‌ به‌ دادگاه‌ احضار و او را تحت‌ بازجويي‌ قرار داديم‌ و سرنخ‌هايي‌ درباره‌ گروه‌ به‌ دست‌ آورديم‌ و بعد از بيرون‌ آوردن‌ پيشينه‌ هادي‌ متوجه‌ شديم‌ خود او به‌ اتهام‌ قتل‌ برادرزنش‌ تحت‌ تعقيب‌ است‌، به‌ همين‌ دليل‌ وي‌ را بازداشت‌ كرديم‌، اما او موفق‌ به‌ فرار شد و در حال‌ حاضر ماموران‌ به‌ دنبال‌ اين‌ جوان‌ فراري‌ هستند"

هادي در مواجهه با قاتلان چه ديده و يا چه شنيده که حضورش در دادگاه مشکل آفرين خواهد بود! آيا او پس از دستگيري توسط نيروي انتظامي به علت داشتن اطلاعات خاص راجع به آمرين قتلها، تعداد قاتلين و چگونگي قتلها سربه نيست شده و يا نيروي انتظامي بدين اندازه بي عرضه ميباشد که قاتلين (گفته شده هادي به‌ اتهام‌ قتل‌ برادرزنش‌ تحت‌ تعقيب‌ است‌) بدين راحتي از چنگ آنها فرار ميکنند؟!!!!

3- برکناري مشکوک سردار جورکش و اظهارات ايشان در مورد داشتن ناگفته ها در مورد اين پرونده

آقاي اميري تبار، قاضي‌ دادگاه‌ كرمان فرموده اند که بركناري‌ سردار جوركش‌، فرمانده‌ سابق‌ نيروي‌ انتظامي‌ كرمان‌ هيچ‌ ربطي‌ به‌ اين‌ پرونده‌ نداشته است و ايشان هيچ‌ اطلاعاتي‌ در خصوص‌ اين‌ پرونده‌ نداشت‌ كه‌ در اختيار مردم‌ قرار دهد و تمامي‌ حرفهاي‌ ايشان‌ را تكذيب‌ مي‌كنم‌. اين در حاليست که سردار جوركش‌ پس‌ از دستگيري‌ اعضاي‌ اين‌ باند، اعلام‌ كرده‌ بود ناگفته‌هاي‌ زيادي‌ دارد و حاضر به‌ مناظره‌ با رييس‌ كل‌ دادگستري‌ كرمان‌ است‌.
تکذيب بچه گانه حرفهاي سردار جورکش توسط قاضي اميرتبار بسيار مضحک است. در همان کشوري که در صورت وقوع جرم همسايگان مجرم نيز احضار شده و آنقدر بازجويي ميشوند که بالاخره چيزي يادشان بيايد، بدين گونه به صحبتهاي فرمانده نيروي انتظامي بي توجهي ميشود و گفته ميشود که ايشان حتما چيزي براي گفتن ندارد و حرفهايش کذب محض است!

جمع سه مورد فوق نشاندهنده اين است که آمرين و عامليني پشت پرده اين قتلها موجودند که حضورشان به منفعت آقاي اميري تبار و دادگاه کرمان نيست!!!
کليد بخشي از اين گنجينه اطلاعات در دست سردار جوکش و کليد قفلي ديگر از آن در دست هادي، مقتول بالقوه ششم است.

در همين باره:داستان قتل رضا و شهره (زوج متاهل) به وسيله بسيجيان پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ علي‌اصغر مولا


خبر تکمیلی(1386/1/26): تبرئه قاتلان جنایتکار قتلهای محفلی کرمان





٭
بر اساس داستان قتل محمدرضا و شهره (زوج متاهل) به وسيله بسيجيان پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ علي‌اصغر مولا
بر اساس خبر:
قتل زوج جوان و سه تن ديگر توسط گروه 6 نفره بسيجيان پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ علي‌اصغر مولا به دليل مبارزه با فساد در کرمان!!!
لينک اصلي خبر

رضا آنروز صبح زودتر از هميشه از خواب بيدار شد. خيلي خوشحال بود. خود را خوشبخت احساس ميکرد و به داشتن نامزدي چون شهره به خود ميباليد. قبل از هر کاري با شهره تماس گرفت. او از خواب بيدار شد. رضا به او گفت که امروز ميخواهد براي اولين بار خانه مشترکشان را به شهره نشان بدهد. قرار شد بعد از شرکت به منزل شهره برود و با او و مادرش به ديدن کلبه عشقشان بروند. رضا سر از پا نميشناخت. احساس استقلال تمام وجودش را قلقلک ميداد. آنروز صبح حاضر شدنش بيش از هميشه طول کشيد. چند بار لباس خود را پوشيد و خود را برانداز کرد و منصرف شد... در آخر هم با کمک خواهرش کت و شلوار طوسي رنگي را که شهره برايش به مناسبت روز تولدش خريده بود انتخاب کرد و به سمت در دويد. به بيرون منزل که رسيد پژو سفيد روبروي در به او يادآوري کرد که بايد عصر به دنبال شهره برود. رفت و از پدرش سوئيچ ماشين را به امانت گرفت. از توي اتاق نوار موسيقي نيما را که شهره دوست داشت رو هم برداشت و به سمت در دويد. در تمام مدت در شرکت به فکر اين بود که آيا آن خانه کوچک براي شهره جذاب خواهد بود. کوچک بودن خانه براي او اهميتي نداشت. او دوست داشت هر چه زودتر چراغ عشق کلبه جديدشان چراغان شود. بعد از اتمام ساعت کار به گلفروشي روبروي شرکت رفت و دو شاخه گل روز و يک شاخه گل مريم برداشت و از گلفروش خواست آنرا با تور صورتي و روبان قرمز بپيچد. گلفروش بيرون مغازه را آبپاشي کرده بود و چند صفحه بزرگ روزنامه کيهان را جلوي در پهن کرده بود که مردم پاي خود را با آن تميز کنند. زمانيکه گلفروش مشغول پيچيدن گل بود چشمش به تيتر سمت چپ روزنامه کيهان افتاد که در آن از قول مصباح يزدي نوشته بود که امر به معروف و نهي از منکر از نماز واجبتر است. گلفروش او را صدا زد: "آقا بفرماييد، عروس پسند شده، مبارکه انشاا..". راست ميگفت. دسته گل خيلي زيبا شده بود. رضا گل را کرفت و پس از تشکر و پرداخت 1200 تومان پول شتابان به منزل شهره رفت.
شهره از پنجره ماشين باباي رضا را که از سر کوچه پيچيد شناخت و به سمت در دويد. او خوشگلتر از هميشه شده بود. مانتوي جديد شيري، روسري زيبا با گلهاي صورتي و کفشهاي پاشنه بلند سفيد با دو رگه مشکي. آرايش متيني هم به صورت داشت. يک قرآن کوچک هم در دستش بود. شهره گفت که مامان گفته دفعه اول خودتون بريد، بعدا من و بابا هم ميايم و گفت که يه آينه کوچک و قرآن تو دستش هم رو آورده که تو خونه کوچکشون بگذارند. رضا لبخندي زد و به سمت منزل نو براه افتاد. سر خيابان سوم ايست بازرسي بود. پسر بچه اي که سعي کرده بود با دو سال جمع کردن موهاي صورتش و قهر کردن با تيغ و آينه بگه که بزرگ شده و ريش در آورده با علامت بهشون گفت بايستند. رضا ترمز کرد. دو جوان ديگر هم جلو آمدند.
"خانم صورتتو پاک کن"
صورت شهره از خجالت سرخ شد.
رضا: "مشکلي پيش اومده؟"
"حرف نزن، کارت شناسايي، کارت ماشين، گواهينامه"
رضا کارت ماشين و گواهينامه را داد. پسرک نگاهي به اسم روي کارت انداخت و چشمانش برق وحشيانه اي زد.
"برو سيد رو صدا کن، خودشه"
شخص ديگري که به نظر مسنتر مينمود نزديک شد.
"خانم چه نسبتي با شما دارند؟"
رضا: "نامزدمه"
"نامزدته! يه نامزدي برات بسازم تا ديگه دروغ نگي، خانم شما بشين عقب"
رضا: "آقا مشکليه زنگ بزنيد منزل، اين موبايل من، زنگ بزنيد بپرسيد"
"بده به من اين ماسماسکو! ميريم پاسگاه معلوم ميشه!"
رضا: "آقا به خدا نامزدمه، سه ماهه عقد کرديم. يه ماه ديگه عروسيمونه"
"حرف نزن، معلوم ميشه! (خطاب به شهره همراه با باز کردن در) بروبشين عقب. (خطاب به بقيه) بچه ها بياين"
سيد جلو کنار رضا نشست و پسرک اولي عقب ماشين کنار شهره سوار شد. چهار نفر ديگر هم رو دو موتور هوندا پريدند و موتورها را روشن کردند.
"راه بيفت بريم پاسگاه"
رضا به ناچار راه افتاد. گمان ميکرد پس از رسيدن به پاسگاه و تماس با منزل همه چيز تمام ميشود. شهره از عصبانيت در عقب ماشين اشک ميريخت.
مسيري که سردسته بسيج به رضا نشان ميداد مسير پاسگاه نبود. ولي رضا هيچ گمان نميکرد که اين بسيجيان مجري نظم عمومي قصد اعدام بدون محاکمه آنها را داشته باشند. شهره شک کرده بود ولي جرات اعتراض نداشت. يکدفعه رضا متوجه اسلحه در دست حمزه شد. حمزه اسلحه را کنار کمر او گذاشت!
"تندتر برو بچه قرتي"
شهره جيغ زد. پسرک بسيجي سر شهره را به پايين برد و با تمام قدرتش با مشت به کمر شهره زد.
رضا در حاليکه از تو آينه به دو موتور هوندا که از دو طرف تعقيبشون ميکردند نگاه ميکرد، با التماس گفت: "به جون مادرم نامزدمه! تورو خدا"
"خفه شو بپيچ تو باغ"
رضا بناچار درون باغ پيچيد.
شهره در حاليکه سعي ميکرد بلند گريه نکنه اشک ميريخت.
"همينجا وايسا و برو پايين، (خطاب به پسرک بسيجي) اون آشغال رو هم بکش بيرون"
رضا فکر ميکرد کتک مفصلي در انتظارشونه! نظير اين اتفاق براي يکي از بچه هاي محلشون و دوست دخترش افتاده بود! از ماشين پياده شد. پسرک شهره را هم از ماشين بيرون کشيد. موتوري ها هم موتورها رو پاک کردند و پياده شدند! زبان شهره از ترس بند آمده بود و به سختي به روي پاي خود مي ايستاد.....
موتوري ها هم نگاه عجيبي به او ميکردند که او را سخت مشمئز ميکرد.
سيد: "بسم اله الرحمن الرحيم! بنا به گزارش رسيده شما به علت داشتن رابطه نامشروع و زنا ام الفساد جامعه اسلامي هستيد و ما به حکم خدا و قرآن وظيفه داريم دستورات اسلام رو اجرا کنيم."
شهره گريه کنان داد زد: "خداااااااااااااااااا.... بس کنيد! شوهرمه"
رضا گفت: "تو رو قرآن يه زنگ بزنيد خونه مادرش، موبايل منم که دستتونه"
سيد: "خفه شو، بچه ها عمليات... لا اله ال اله. خدايا قبول کن"
هر 6 نفر لا اله ال اله گفتند و به رضا و شهره حمله ور شدند. اولين مشت به صورت شهره خورد. پاهاي رضا با ديدن اون صحنه سست شد و سيد و سه تا از بچه ها با لگد به جان او افتادند. دو نفر ديگه هم شهره رو به باد کتک گرفته بودند. خون از بيني شهره براه افتاد و گلهاي صورتي روسري اش را سرخ کرد. دو بسيجي دستان او را گرفتند و به سمت چاله اي پر از گل و آب کشاندند. چشمان شهره رضا را ميجست. رضا زير مشت و لگد داد ميزد تورو خدا شهره رو نزنيد... شهره شهره... دو بسيجي صورت شهره را درون لجنهاي درون چاله فرو کردند و پا را بر گردنش گذاشتند. شهره خانه کوچکشان را تجسم ميکرد و جان ميداد. فهميد که ديگر همه چيز تمام است. دوست داشت در اين لحظات آخر ميتوانست قرآني را که براي گذاشتن در منزل تازه برداشته بود از درون ماشين برداشته و به آغوش بگيرد. دو جوان بسيجي يا حسين يا حسين ميگفتند و با خوشحالي نظاره گر جان دادن شهره بودند. رضا در حاليکه غرق خون بود و هنوز کتک ميخورد با تعجب به شهره نگاه ميکرد. چشمان خود را ميفشرد تا از خواب بيدار شود. باور نميکرد خدايي باشد و زجر اين دو جوان عاشق را ببيند و فقط نگاه کند. بي اختيار جمله اي بر ذهنش گذشت: "عجب صبري خدا دارد". در همان لحظه شهره تکان شديدي خورد و رضا نور عظيمي را در بالاي سر او ديد. دو جوان بسيجي پس از اطمينان از مرگ شهره فرياد مستانه ديگري کشيدند و يا حسين ديگري گفتند و به سمت رضا دويدند. دو لگد به پهلوي رضا کوبيدند و دستان رضا را گرفتند و به همراه چهار نفر ديگر او را به سمت شهره و چاله آب کشيدند. رضا به شهره نگاه ميکرد و خوشحال بود که به او نزديک ميشود. وقتي بدن رضا به کنار چاله و جسد شهره رسيد شش بسيجي پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ علي‌اصغر مولاي شهر کرمان لگدهاي ديگري به صورت او زدند و سر او را با لگد به درون لجنها فرو دادند. دست رضا دستهاي شهره را جستجو ميکرد. صداي يا حسين بسيحيان از زير لجنها هم شنيده ميشد. رضا در حاليکه لجنها به درون ششهاي او نفوذ ميکردند دستان شهره را يافت. دستان شهره هنوز گرم بودند. دوست داشت که ميتوانست براي اولين بار شهره را بغل کند و از اينکه نتوانسته در مقابل اين وحشيان از او حمايت کند از او دلجويي نمايد. ولي پوتين سربازي سيد و دوبسيجي ديگر بر کمرش سنگيني ميکرد. احساس کرد که بازوانش هم شکسته و تواني ندارد. دستان شهره را سخت فشرد و در حاليکه داشت به اتاقشان در هتل آزادي مشهد مي انديشيد تکان سختي خورد. به شهره قول داده بود بعد از عروسي او را به ديدار امام رضا ببرد. سيد يا حسين ديگري گفت و لگد ديگري به کمر رضا زد. رضا تکان ديگري خورد و دستان شهره در دستانش سست شد.

اين داستان بر اساس ماجراي واقعي قتل دو جوان بيگناه در کرمان است. دو فقره از سري ديگري از قتلهاي زنجيره اي که تا کنون مشخص شده شامل سه فقره قتل ديگر هم هست.
زنده به گور کردن مصيب افشاري
خفه کردن محسن کمالي
سنگسار جميله اميراسماعيلي
آري، باز هم تعصب کورکورانه... باز هم توحش...باز هم تجاوز به جان مردم به نام اسلام و با اذن مراجع تقليدي که از دين به چيزي به جز دخول و لواط و بول و حيض و جنابت و غسل نمي انديشند!!!
در جاييکه سعيد عسگر و دوستان او وجدان عمومي را به مسخره ميگيرند و با پوزخندي اعلام ميدارند که زحمت شليک گلوله به سعيد حجاريان و زمينگير کردن او را کشيده اند، براي تنبيه مرد تعميرکار ويدئو به او حمله کرده اند و مريم متقي را به بهانه پاک کردن جامعه به قتل رساندند و با وجود همه اين اعترافات بعد از چند سال آزادانه ميگردند، قد علم کردن دوباره مدافعين دروغين ناموس اجتماعي امري طبيعيست. در جاييکه حسين شريعتمداري سعيد حنايي را که مرتکب تجاوز و قتل چندين زن بيگناه شده بود را تحسين ميکند و مسئولين دادگستري با او عکس يادگاري ميگيرند بايد باز منتظر حادثه هاي اينچنيني بود...
اول تهران سعيد عسگر و گروه بسيج شهر ري!
دوم مشهد و سعيد حنايي
سوم کرمان و محمد حمزه و بسيجيان پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ علي‌اصغر مولا...
و چهارم و پنجم و ششم و ....
اين جنايات به همين چند فقره محدود نميشود...
بزودي جامعه شاهد بدار آويختن محمد حمزه و يا فردي از دارو دسته او خواهد بود... نويسنده اين مطلب با اعدام او مخالف نيست... اعدام حق او و تمام کسانيست که به حرفهاي وعاظ دروغين اسلام باور دارند...
اما! اما براستي با تئوري پردازان خشونت چه ميکنيد... با مصباح يزدي چه ميکنيد؟ با حسين شريعتمداري چه ميکنيد؟؟؟ با جنتي چه ميکنيد؟
ميگذاريد تا کلام وحشيانه آنها مشوق دسته ديگري از ابلهان باشد... بياييد و مصيبتهاي ايران را از ريشه درمان کنيد!!!
به خدا قسم شما بیشتر از حمزه و سعید حنایی و سعید عسگر مسئولید.!
کمي به خود بياييد... اگر به روز قيامت اعتقاد نداريد حداقل ايمان بياوريد که شما هم انسانيد و اگر انسان نيستيد شما را به شرف حيوانيتان قسم ميدهم از دخالت در جامعه بشري باز ايستيد!!!

در همين باره:"ناگفته هاي پرونده قتلهاي محفلي (قتل 5 تن) شهر کرمان"

خبر تکمیلی(1386/1/26): تبرئه قاتلان جنایتکار قتلهای محفلی کرمان



........................................................................................

Monday, May 05, 2003

٭
سخنگوي دولت: درآمد هر ايراني در مقايسه با سال 56 به يك دوازدهم كاهش يافته است

از اين منبع

سخنگوي دولت گفت: با در نظر داشتن ثبات نرخ تورم در سال‌هاي اخير درآمد هر ايراني در مقايسه با سال 56 به يك دوازدهم كاهش يافته است كه اگر اين رقم ادامه يابد، دولت در چند سال آينده قدرت بودجه‌بندي و اداره‌ي كشور را ندارد و بايد به سوي استفاده از منابع نو حركت كند.



........................................................................................

Home